در سریال قورباغه من همیشه یه صندلی واسم کم بوده، کتم واسم تنگ بوده، کفشام برام کوچیک بوده، ساعتم خواب میمونده و من ازش جلوتر حرکت میکردم، دنیا برای من جای کوچیکیه، احساس میکنم همه جا بستس و نمیتونم نفس بکشم، انگار همهٔ این لحظهها رو قبلاً دیدم، درختا، صدای آبشار، قورباغهها، اونا رو زمانی میبینم که در حال مردنم.
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران
جهت ثبت دیدگاه ثبت نام کنید یا وارد شوید !